اغلب بهترین قسمت های زندگی اوقاتی بوده اند،
که هیچ کار نکرده ای و نشستهای و درباره زندگی فکر کردهای.
منظورم این است که
مثلا می فهمی همه چیز بی معناست.
بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم بیمعنا نمیتواند باشد،
چون تو میدانی که بی معناست
و همین آگاهی تو از بیمعنا بودن تقریبا معنایی به آن میدهد!
میدانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش بینانه
✍چار بوکوفسکی
درباره این سایت